کد خبر 68074
تاریخ انتشار: ۳۱ شهریور ۱۳۹۰ - ۰۹:۵۹

داستان گفتگو با «جواد عزیزی» خودش حکایتی است خواندنی، همشهری، همرزم و همسنگر شهید جهان آرا و سراینده شعر نوحه «ممد نبودی ببینی...» سروده ای که از تاثیر گذارترین نوحه ها و سروده های دوران دفاع مقدس بود و با صدای غلامعلی کویتی پور سه دهه زمزمه یاران انقلاب و امام( ره) بوده است.

به گزارش مشرق، قدس نوشت: به مناسبت 31 شهریور و سالروز آغاز جنگ تحمیلی و هفته دفاع مقدس، در تدارک گفتگویی ویژه صفحات سیاسی بودیم و البته با این دغدغه که تلاشمان سرک کشیدن در حوزه دوستانمان در صفحه دیرپای «عشقستان»- که بیست سالی است در این زمینه میدانداری می کند - قرار نگیرد.
به بیان دیگر تلاش داشتیم گفتگویی با رنگ وبوی سیاست بگیریم و به همین منظور به سراغ «سردار محمد علی نورانی» یکی از همرزمان شهید جهان آرا رفتیم. یک هفته ای از هماهنگی ما برای مصاحبه گذشته بود که مشغله های کاری ومدیریتی ایشان موجب شد درست دو ساعت مانده به زمان گفتگو و در حالی که یک نیم روز تنها فرصت باقی مانده برای تهیه وتدارک این مطلب بود، قرارمان را منتفی کند.
حالا من مانده بودم و حسرت و دلهره صفحه خالی امروز و بدتر آنکه دفتر ایشان هم که قول هماهنگی گفتگو با یکی دیگر از رزمندگان را داده بود، ساعتی بعد با عذرخواهی و حلالیت طلبی از ناکامی اش خبرداد و من به ناچار کاسه چه کنم دست گرفته بودم که ناگاه به یاد سردار جانباز «حاج عبدا...» فرمانده شهیر تیپ 22 لشکر بدر، اخوی بزرگ سردار نورانی افتادم، اما هرچه برای گرفتن نشان یا شماره ای از حاج عبدا...، از دفتر اخوی ایشان تلاش کردم، ناکام ماند.
مانده بودم چه کنم که فکری به ذهنم خطور کرد، حاج عبدا... آبادانی است، از آن آبادانی های خونگرم و اهل دل. با اطلاعات تلفن آبادان تماس گرفتم، برادری گوشی را برداشت و من شرح مختصری از ماجرا را برایش گفتم و التماس کردم که اگر می تواند برای یافتن حاج عبدا... مشهور آبادانی ها مرا یاری کند.
این دوست ناشناس هم الحق کاری کرد کارستان. گفت شماره ای به نام حاج عبدا... در سامانه ما ثبت نشده، اما تنها یک شماره به این نام خانوادگی و به نام خانمی هست که ان شاء ا... گره گشا باشد، شماره را داد ومن بی درنگ با تردید آن را گرفتم، پس از چند لحظه خانمی میانسال پاسخ داد. پرسیدم: آنجا منزل حاج عبدا... نورانی است؟
پاسخ داد: نه منزلشان اینجا نیست! همین جمله بارقه امیدی بود از اینکه این صدا نسبت وآشنایی با حاج عبدا... دارد.
خودم را معرفی کرده و ماجرا را گفتم و او با خوشحالی و به گرمی گفت: من خواهر حاج عبدا... هستم، ایشان فعلا در تهران هستند و چون قصدمان را گفته بودیم، شماره تلفن همراه حاج عبدا... را به من داد! باورم نمی شد که به این سهولت کار انجام شود.
بدون معطلی شماره حاج عبدا... را گرفتم. صدای آرامی سلام کرد و من هم پاسخ گفتم و شرح ماجرا را یک بار هم برای او تعریف کردم، اینکه یاری خدا بود که او را این گونه بیابم.
وی نیز با دقت حرفهایم را شنید، اما از انجام گفتگو عذر خواست و گفت، چند وقتی است که بیماری چشمهایم گسترش یافته و درمانها هم جواب نداده و بیشتر بینایی ام را از دست داده ام، شرایط جسمانی ام مجال و امکان گفتگو و تمرکز بر موضوعات و خاطرات را به من نمی دهد.
یادم آمد که دو سه ماه پیش بود که خبرگزاریها از بستری شدن او در بیمارستان لبافی نژاد تهران خبر داده بودند، عوارض سلاح های شیمیایی، دارد بینایی حاجی را رفته رفته می گیرد!
اما او گفت: دوستان زیادی دارم که با ما و در رکاب شهید جهان آرا جنگیدند، شماره هایشان را می دهم تا با آنها حرف بزنی و در میان این شماره ها و اسامی، نام «جواد عزیزی» توجهم را جلب کرد، شاعر وسراینده نوحه مشهور«ممد نبودی ببینی» و همین شد مایه گفتگویی که پیش رو است.
عزیزی به سهولت خواسته ام را بویژه پس از آنکه گفتم به توصیه و با کمک حاج عبدا... با او تماس گرفته ام پذیرفت و البته نیازی هم نبود تا تلاش زیادی انجام دهم تا وی را از وادی خاطرات جنگ و خرمشهر به وادی سیاست بکشانم، زیرا خودش مهیا و تنها یک جرقه کافی بود تا او درد دلهایش را بگوید.
فقط از اینجا شروع کردم که شهید جهان آرا و سرداران دیگر همسال و همانند او برای آرمانهای مقدس و والایی ایثار کردند، یکی از آنها پیروزی در دفاع مقدس بود و امتدادش حفظ و تقویت ارزشهای انقلاب و امام راحل(ره)، امروز که 23 سال از پایان جنگ گذشته وقتی به سالهای پشت سر نگاه می کنید چقدر از آن آرمانها و اهداف محقق شده، آرمانها و اهدافی که فرزندان امام(ره) خونشان را برایش دادند.
صدای ضعیفی را از پشت گوشی شنیدم که نوای آهی به همراه داشت. کاملا آشکار بود که حال او با لحظه ای قبل متفاوت و دگرگون شده است، حسی که به سرعت به من نیز منتقل شد.
عزیزی حرفهای زیادی برای گفتن داشت. آنچه در ادامه می خوانید، حرفهای اوست.

*امروز پس از گذشت سه دهه از آغاز جنگ، آیا به آن روزها هم فکر می کنید؟
**امروز دوران سختی است برای نسل من و کسانی که عرصه دفاع مقدس را تجربه کرده اند و آن روحهای بزرگ و انسانهای والا را درک کرده اند. برخی حرفها در دل ماست و بعضی حرفها بر زبانمان و شما می خواهید آنچه را در دل دارم بر زبان بیاورم، گفتن اینها بسیار سخت است.
آنچه باعث شد بچه ها در جنگ بمانند فقط خاک نبود، خاک یک نماد بود ومظهر، اندیشه و فکر ما این بود که اگر نباشیم و حضور پیدا نکنیم چه خواهد شد و بر سر این کشور ونظام چه می آید.
ما چیزهایی را از مکتب امام (ره) قبول کرده و اعتقاد پیدا کرده بودیم. درست است که صدام ضعف نظامی ما را غنیمت شمرده و برای تصرف خاکمان آمده بود،اما حقیقت بزرگتر این بود که جبهه ای از دشمنان در پس این هجوم به دنبال شکستن اعتقادات ما بود.
همه در این سالها، حماسه دلاوری های ارتش اسلام را شنیده اند و تکراری است که بگویم چگونه در آن روزها جنگیدیم، بی هیچ تجهیزاتی و در حالی که خلاء سلاح را سینه های باز و همت بلند رزمندگان و شهدا واعتقادات محکم بود که جبران می کرد و در نهایت هم باعث پیروزی شد.
اما امروز با آن شرایط و روحیات و باورها خیلی فاصله داریم، با آنکه دو دهه از جنگ گذشته، اما فاصله ها چندین قرن به نظر می رسد.
*کجای راه را اشتباه رفته ایم؟
**ما به دنبال تغییر و تحول بودیم، تحولی آرمانی و والا و امروز که این هدف محقق نشده، آثارش دامان خودمان را هم گرفته و ما بازمانده ها یا بهتر بگویم وامانده ها، از قافله عشاق، خیلی از آن آرمانها واهداف فاصله گرفته ایم.
حضرت امام (ره) فرموده اند «نگذارید که در پیچ و خم روزگار رزمندگان ما گرفتار شوند» اما ما دیگر گرفتار شده ایم، گرفتار دغدغه ها و امیال دنیایی.
بررسی کنید، ببینید کسانی که امروز پستها را در اختیار دارند، بر کرسی های زیادی تکیه زده اند و داعیه دارند، چقدر از اعتقادات و باورهای انقلابی ما فاصله دارند؟ اکنون دورانی است که متملق ها بر گرده کارند. امروز هرکه ساکت تر باشد عزیزتر است.
* به نظر شما چرا این طور شد، مگر پس از جنگ آدمها عوض شدند؟
** پس از جنگ خیلی چیزها عوض شد، اما مهم تر از همه آدمها بودند که عوض شدند. اصلاً همه ما انگار کس دیگری شده ایم.
من یک جوان 22 ساله بودم که در جبهه فرمانده گردان شدم، صدها رزمنده را در اختیار داشتم، با دیگر فرمانده ها طراحی عملیات می کردیم و برنامه ریزی داشتیم که چگونه بجنگیم، از جان رزمندگان حفاظت کنیم، خط را نگه داریم و پدافند کنیم و بیشترین نتیجه را بگیریم، اما امروز فرزند 23 ساله من در همین آب و خاک، از اراک تا تهران که می آید و باز می گردد، من بارها با او تماس می گیرم و دغدغه اش را دارم تا به خانه بازگردد. این تفاوت نسل ما و دوران ما با امروز است. وقتی ما در صراط نباشیم راه های خدایی هم گم می شود و این می شود که کسی نمی تواند حقانیت تفکرش را حتی به نزدیکان خودش ثابت کند.
خب... من می توانم بگویم قدم 165 سانتی متر است، چشمم قهوه ای است، اما چگونه می توانم ثابت کنم چطور فکر می کنم؟ چطور می توانم ثابت کنم پس از سالها هنوز هم «از او به یک اشاره، از ما به سر دویدن»، وقتی با یک انگ مرا کنار می گذارند و وادار به سکوت می کنند.
امروز برخی ها مسؤولیتها را به دست گرفته اند که در زمان دفاع مقدس معلوم نبود کجایند وچه می کنند.
من و خیلی های دیگر پس از پایان جنگ به کارهای عمرانی و سازندگی پرداختیم. بروید از همسرم بپرسید در این همه سال، شوهرت چقدر سر خانه و کاشانه اش بوده؟ منتی ندارم. این را وظیفه خودم می دانسته ام و به انجام وظیفه افتخار می کنم.
تا جنگ بود ما در جبهه بودیم. پس از آن هم در بیابانها مشغول راه سازی و پل. تمام دارایی من خانه ای است که زمینش را از زمین شهری خریدم و با وامی که گرفتم، آن را ساختم. اما دیگران چه؟ کدام وزیر و وکیل امروز می تواند با شهامت و صداقت همه دارایی هایش را عنوان کند؟
می گویند زمان ما از همه زمانهای دیگر سیستم پاکتر مانده، بعد خبر می آید که طی چند سال، سه هزار میلیارد تومان اختلاس شده و رسانه ها دستورهای واگذاری را منتشر می کنند.
این گونه است که دیگر مردم اعتقاد و اعتمادی به مسؤولان ندارند. اگر دروغ است چرا آقایان از عملکرد خود دفاع نمی کنند وحرف نمی زنند و اگر دروغ نیست آیا انصاف است دراین روز و روزگاری که هنوز مادران و پدران شهدا زنده هستند، اخبار اختلاس سه هزار میلیاردی از دل خصوصی سازی ها و نظام بانکی برملا می شود؟ اینها دل مقام معظم رهبری را خون می کند.
* شما که بخشی از بهترین سالهای عمرتان را برای حفظ ارزشها گذاشتید، شما که بیشتر از نسل ما شهدا را می شناسید و آرمانهای آنها را درک کرده اید، وقتی این اخبار رامی شنوید این دعواهای سیاسی بر سر قدرت را می بینید، به عنوان یک شاعر رزمنده، چه احساسی دارید؟
**(می خندد) هیچی. آستین پیراهنم را کوتاه می کنم، شلوار جین می پوشم، واکس کفشهایم را براق تر می کنم و ادکلن خارجی می زنم. این نهایت اعتراضی است که فردی مثل من می کند وبیش از این از دستش برنمی آید!
در یک کلام، کم آورده ام. نمی دانم پاسخ پسر و دختر جوانم را چه بدهم، پسری که امروز پس از 23 سال وقتی به گذشته ام نگاه می کند، به من، به پدرش می گوید: «شانس آوردی که در جنگ کشته نشدی» نمی گوید شهید نشدی!
همکلاسی دخترم که از خانواده شهداست، برای ثبت نام دانشگاه رفته بود. در همان محل دانشگاه، یکی از حاضران با صدای بلند و به طعنه گفته بود «اینها نمی میرند وتمام نمی شوند، تا راحت شویم» این دختر پیش من آمده بود و گریه می کرد. خوب به او چه بگویم، بگویم امروز آرزوی بخشی از جامعه مردن و از میان رفتن نسل ما و بچه هایمان است؟
* ما در عرصه فیزیکی جنگ پیروز شدیم، اما در عرصه فرهنگی به تعبیر شما موفق نبوده ایم، دلیل آن به نظر شما چیست؟
** دلیلش این است که ما نفهمیدیم قدرت را برای چه می خواهیم؟ تا حالا فکر کرده اید چرا حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبری این همه بر تهذیب نفس تأکید داشته و دارند؟
به ما یاد داده بودند که قدرت، توانایی انجام کار است و ما گفتیم می خواهیم کارهای بزرگ بکنیم، پس باید قدرت داشته باشیم. برای رسیدن به این قدرت، خیلی راه ها رفته ایم و از بسیاری ابزارها استفاده کرده ایم، اما در آخر نفهمیدیم این قدرت را باید در چه مسیری استفاده کنیم.
نگاه خوشبینانه اش این است که بگویم آنهایی که قدرت را به دست آوردند، گمان می کردند وگمان می کنند از مسیری که انتخاب کرده اند، به آرمانهایشان می رسند، اما از آنجا که فراموش کردند این روشها و آرمانها را با خط امام(ره) و مقام معظم رهبری تطبیق دهند و یا مقیاس های امام و رهبری را درست نفهمیده بودند، به اینجا رسیده اند.
* پس چرا نسل شما و امثال شما این همه سال سکوت کرده است؟
**حرف زدن ما، برای آقایان سنگین است. گفتم که اگر دهان من و همنسلان من باز شود انواع برچسب ها و انگها به سمت ما حواله می شود. در این مناقشه مصلحت و آبروی نظام برای من و امثال من بسیار بیشتر از سرشاخ شدن با این و آن، اعتبار دارد.
امروز شاید دغدغه اصلی من، حال و روز زادگاهم و مردمانش باشد، مردمانی که از آغاز جنگ هزینه های بسیاری برای این مملکت دادند.
در ایران دو شهر بود که دفاع جانانه کرد، یکی آبادان و دیگری خرمشهر که حماسه ساز شد. این دو از شهرهای برخوردار و شهره ایران بودند اما امروز مردم آن به نان شب خود محتاجند.
از زبان مسؤولان اجرایی محلی شنیدم که در آبادان 12 هزار خانوار تحت پوشش بهزیستی هستند و 14 هزار خانوار تحت پوشش کمیته امداد. اگر این آمار صحت داشته باشد وحشتناک است.
چند وقت پیش در مصاحبه با یکی از خبرگزاریها گفتم که جنگ برای ایران 23 سال است تمام شده، اما برای خرمشهر وآبادان هنوز ادامه دارد. مردم در آبادان هنوز به راحتی نمی توانند به کنار رودخانه بروند. در خرمشهر از دهکده ولیعصر (عج) به بعد مردم نمی توانند جلوتر رفته یا به شلمچه بروند. ما قبل از جنگ، چندین روستای بزرگ و آباد در حد فاصل خرمشهر تا شلمچه داشتیم مثل «خیم»، «مومنین»، «جحفه» اکنون کشاورزان آنجا، نمی توانند به زمین های خود برگردند و زمینهای کشاورزی شان را باز پس بگیرند، تمام نخل هایشان از بین رفته است.
از جاده خرمشهر به سمت اهواز دو طرف جاده را آب فراگرفته، می گوییم چرا این زمین ها نمی شود، می گویند مسأله امنیت ملی است، می گوییم سلمنا ! کشاورزان ما هم که بی کار وبی زمین شده اند و جزیره مینو هم که نمی توانند بروند ونهرهایش را احیا کنند ایضا سلمنا، چون امنیت ملی است اما بندر چه؟ چرا بندر خرمشهر که در گذشته یکی از بنادر فعال و مهم ما بود به ظرفیت قبل باز نمی گردد؟ این بندر هم به خاطر امنیت ملی باید صادرات و واردات و فعالیتی محدود داشته باشد؟ این هم قبول، اما بازار و تجارت خرمشهر وآبادان هم تعطیل؟، چون مسأله امنیت ملی است؟ آیا خرمشهر و آبادان به تنهایی باید هزینه امنیت ملی را بدهند؟
من هفت ماه معاون اداری و مالی منطقه آزاد اروند بودم. در این مدت تخلفات و حیف و میلهای زیادی را دیدم و اسناد آن را به مقاماتی که لازم بود ارایه دادم، اما در مقابل جز کارشکنی و ایجاد مشکلات برای من نتیجه ای نداشت و آخر سر به اینجا ختم شد که به من گفتند تو مایه درد سر هستی، بلند شو و برو!
گفتم قرارداد من و استخدامم چه می شود؟ گفتند تو در خانه ات بنشین و حقوقت را بگیر!
چندی پیش مدیرعامل منطقه آزاد اروند دستگیر شد که خبرش را هم رسانه ها اعلام کردند، اما پرونده مسؤولان و افراد قبلی چه می شود؟
میلیاردها سرمایه این کشور در این منطقه به هدر رفت و خاکستر شد، بی آنکه کسی از آن سودی ببرد، سیستم های فاضلابی که برای شهرهای خوزستان خریداری شده بود، سالهاست در گمرک زیر آفتاب و باد و باران مانده و دیگر قابل استفاده نیست، زمین های بسیاری بدون کاربری خریداری شده، میلیاردها ریال صرف خرید دیوارهای بتنی آماده ای شده که مدتهاست در این منطقه رها شده و یا قراردادی که هشت میلیارد تومان بالاتر از قیمت واقعی بسته شده و من اسناد آن را به مسؤولان وقت دادم.
می گویم اگر من تهمت می زنم، یکی از این آقایان از من شکایت کند، یا آنها روانه زندان می شوند و یا من، اما هیچ کس این کار را نمی کند.
پس جواب سؤال شما این است در این دوره ما شده ایم مایه درد سر و گروهی که یا باید سکوت کند ویا خانه نشین شود.
* خیلی از مردان سیاست امروز ما، همان بچه های جبهه و جنگ هستند. چرا امروز به توصیف شما تغییر کرده اند؟
** کدامشان؟ نام ببرید؟ از بچه های جبهه وجنگ کمتر کسی را سراغ دارم که چنین شده باشند، اینها مدعیان جبهه و جنگ هستند! حتی برخی از چهره های نظامی مثلا آقای .... از او بپرسید آیا یک سنگ به سمت عراقی ها پرتاب کرده است؟ بپرسید چند شهید را تا به حال از نزدیک دیده اید؟
البته من منکر نیستم کسانی هم هستند که در این سالها استحاله نشده اند اتفاقاً از صدقه سری همان معدود نیروهای مخلصی است که مانده اند.
*آقای عزیزی! امروز اگر بخواهید بر وزن و قافیه نوحه «ممد نبودی...» شعر جدیدی بسرایید چه می گویید؟
** او برایم به قدری عزیز است که نمی خواهم چیزی بگویم که روحش آزرده شود. اما شعری در وصف حال و روحیات خودم سروده ام با این مضمون که:
چند وقتی است که با عاطفه ام درگیرم
از خود و حول وحواشیم چقدر دلگیرم
چشمه پر شد زگل و سفره ام از نان بیات
نان امروزی گران است، خدایا سیرم
ای که پرسیدی از کهنه قبایت، که کجا آویزی؟
چند وقتی است که من نیز گرفتار چنین تدبیرم!

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس